حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲
مرا چشمیست خونافشان ز دست آن کمانابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خوابِ خوشِ مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
دل مردم به جان آمد ز دست آن کمان ابرو
تعالی الله از آن چشمان، جلال الله از آن ابرو
مخوان روی نگارم را به جان ای ساده دل زانرو
که چون روی دلارایش ندارد روی جان ابرو
نهان از غمزه با مردم نگفتی راز و نشنودی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۳
به پیری هم نیام غافل ز عشق آنکمان ابرو
حضور قامت خم گشته ایماییست زان ابرو
دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمی گردد
مبادا افتد از مستی به فکر امتحان ابرو
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۴
مه نو مینماید امشبم از آسمان ابرو
قدح کج کرده میآید اشارتهای آن ابرو
تعالی الله چه نقشی دلفریب است این نمیدانم
که جوهر در دم تیغ است یا ناز اندر آن ابرو
به این انداز در اندیشهٔ صید که میتازد
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰
مرا ترکی است غارتگر سنانمژگان کمانابرو
که غارت کرده دلها را از آن مژگان وز آن ابرو
نروید سرو در بستان دهد گر جلوه او قامت
نگردد ماه نو طالع گر او سازد عیان ابرو
برد دین و دل از هر سو هم از مُسلِم هم از کافر
[...]