گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶

 

آستین گریه را گاهی که بالا می زنم

سیلی سیلاب بر رخسار دریا می زنم

نیستم بیکار، شغلی می تراشم بهر خویش

دست اگر بردارم از سر تیشه برپا می زنم

کی هوای گوشه عزلت ز سر بیرون کنم

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۴

 

خنده بر حال گرانباران دنیا می زنم

از سبکباری چو کف بر قلب دریا می زنم

بادبان کشتی من شهپر پروانه است

سینه بر دریای آتش بی محابا می زنم

تا چو سوزن رشته الفت گسستم از جهان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۵

 

چند روزی از در میخانه سروا می زنم

پشت دستی بر قدح، سنگی به مینا می زنم

چند در گرداب سرگردان بگردم چون حباب

می کشم چون موج میدان و به دریا می زنم

بر نمی تابد غبار کلفتم آغوش شهر

[...]

صائب تبریزی