گنجور

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

که باشی تو که گیری دامن من

که ترسد سایه از پیرامن من

عطار
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

من بودم و دوش، یار سیمین تن من

جمعی ز نشاط و عیش، پیرامن من

آنها، همه صبحدم پراکنده شدند

جز خون جگر، که ماند در دامن من

اثیر اخسیکتی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۰۳

 

من بودم دوش و یار سیمین تن من

جمعی ز نشاط و عیش پیرامن من

ایشان همّه صبحدم پراگنده شدند

جز خون جگر که ماند بر دامن من

کمال‌الدین اسماعیل
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

که برداری غم از پیرامن من

نهی مقصود من در دامن من

شیخ بهایی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۰

 

دوست افکنده سپر تیغ به کف دشمن من

رخت هستی به کران مرگ به پیرامن من

جان مهیای فدا غرق شهادت تن من

می نماید که جفای فلک از دامن من

یغمای جندقی