گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم

مگر ببینمت از دور و گام برگیرم

من این خیال نبندم که دانه‌ای به مراد

میان این همه تشویش دام برگیرم

ستاده‌ام به غلامی گرم قبول کنی

[...]

سعدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

اگر شبی ز وصال تو کام برگیرم

غذای جان ز لب تو مدام برگیرم

چه باشد از پس چندین هزار ناکامی

اگر من از لب شیرینت کام برگیرم

دلم بسوخت درین غم بگوی تا از تو

[...]

سیف فرغانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۶

 

چگونه از لب جانانه کام برگیرم

مگر که از سر و جان یکدو گام برگیرم

بزیر زلف مرا کام دل حوالت کرد

زکام اژدر برگو چه کام برگیرم

بهشت و حوری و غلمان گرم به پیش آرند

[...]

آشفتهٔ شیرازی