گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱

 

چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم

ای وای اگر به شکوهٔ او آشنا لبم

بی دردی آورد همه قول و طرب، مسیح

گاهی به حال دل می گشا لبم

بستی لبم به شکوه و ذوق ادب شناخت

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸۷

 

هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم

آسوده است از دل بی مدعا لبم

هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست

نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم

آه مرا به رشته گوهر غلط کنند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸۸

 

هر چند از گهر صدف آسا لبالبم

نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم

تا کام من ز شهد خموشی گرفت کام

از یکدگر نشد ز حلاوت جدا لبم

هر چند در لباس شکرخند می زنم

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۸

 

از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم

یک پر زدن به ناله نداده‌ست جا لبم

جرأت مباد منکر عجز سپند من

کم نیست اینکه سرمه کشید از صدا لبم

صد رنگ ناله در قفس یأس می‌تپد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۹

 

یک چشم حیرت است زسرتا به پا لبم

یارب به روی نام‌که‌گردید وا لبم

تا چند پرسی از من آشفته حال دل

چون ساغر شکسته ندارد صدا لبم

بال هوس ز موج‌ گهر سر نمی‌کشد

[...]

بیدل دهلوی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

در محفلت ز خون دل از بس لبالبم

فرقی ندارد از قدح باده قالبم

تا کرد توبه از لب ساغر جدا لبم

ماند از نوای عشق زهی بینوا لبم

مگشا لبم بشکوه که در گلستان عشق

[...]

مشتاق اصفهانی