گنجور

 
مشتاق اصفهانی

در محفلت ز خون دل از بس لبالبم

فرقی ندارد از قدح باده قالبم

تا کرد توبه از لب ساغر جدا لبم

ماند از نوای عشق زهی بینوا لبم

مگشا لبم بشکوه که در گلستان عشق

از دل چو غنچه لخت جگر چیده تا لبم

بیگانه خوشتر است ز شادی غمین عشق

هرگز بخنده گو نشود آشنا لبم

منت برای رزق زدونان چرا کشم

گیرم که کاست جانم و افزود غالبم

دشنامی از لب تو بسم کو جز این مخواه

نفع از ثنا زبانم و سود از دعا لبم

مشتاق بر لبم مزن انگشت زینهار

کز خون دل چو ساغر صهبا لبالبم