گنجور

 
مشتاق اصفهانی

در محفلت ز خون دل از بس لبالبم

فرقی ندارد از قدح باده قالبم

تا کرد توبه از لب ساغر جدا لبم

ماند از نوای عشق زهی بینوا لبم

مگشا لبم بشکوه که در گلستان عشق

از دل چو غنچه لخت جگر چیده تا لبم

بیگانه خوشتر است ز شادی غمین عشق

هرگز بخنده گو نشود آشنا لبم

منت برای رزق زدونان چرا کشم

گیرم که کاست جانم و افزود غالبم

دشنامی از لب تو بسم کو جز این مخواه

نفع از ثنا زبانم و سود از دعا لبم

مشتاق بر لبم مزن انگشت زینهار

کز خون دل چو ساغر صهبا لبالبم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عرفی

چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم

ای وای اگر به شکوهٔ او آشنا لبم

بی دردی آورد همه قول و طرب، مسیح

گاهی به حال دل می گشا لبم

بستی لبم به شکوه و ذوق ادب شناخت

[...]

صائب تبریزی

هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم

آسوده است از دل بی مدعا لبم

هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست

نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم

آه مرا به رشته گوهر غلط کنند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم

یک پر زدن به ناله نداده‌ست جا لبم

جرأت مباد منکر عجز سپند من

کم نیست اینکه سرمه کشید از صدا لبم

صد رنگ ناله در قفس یأس می‌تپد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه