در محفلت ز خون دل از بس لبالبم
فرقی ندارد از قدح باده قالبم
تا کرد توبه از لب ساغر جدا لبم
ماند از نوای عشق زهی بینوا لبم
مگشا لبم بشکوه که در گلستان عشق
از دل چو غنچه لخت جگر چیده تا لبم
بیگانه خوشتر است ز شادی غمین عشق
هرگز بخنده گو نشود آشنا لبم
منت برای رزق زدونان چرا کشم
گیرم که کاست جانم و افزود غالبم
دشنامی از لب تو بسم کو جز این مخواه
نفع از ثنا زبانم و سود از دعا لبم
مشتاق بر لبم مزن انگشت زینهار
کز خون دل چو ساغر صهبا لبالبم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دلی پر از درد و غم سخن میگوید و احساساتی عمیق را بیان میکند. او با اشاره به عشق و جدایی، نشان میدهد که گرچه از ساغر باده دور شده، همچنان طعم و لذت عشق را حس میکند. لبهای او نمایانگر جراحات عشق هستند و در عین حال نمیخواهد در این وضعیت غمانگیز، امید و شادی را از دست بدهد. شاعر همچنین به بیگانگی و غم ناشی از عشق اشاره میکند و از دشنامها و مدحهای دیگران احساس ناامیدی میکند. در نهایت، او از دیگران میخواهد که او را در این وضعیت رنج آور تنها نگذارند.
هوش مصنوعی: در جمع تو، به خاطر دل شکستگیام، آنقدر پر هستم که فرقی نمیکند در دستم جام شراب باشد یا اینکه خودم تبدیل به جام شده باشم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که از شراب نوشیدنی پرهیز کردم، لبم از نغمههای عشق خالی ماند و حالا را ببین که چقدر در تنهایی و بینوایی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: لبهایم را باز نکن، زیرا در باغ عشقی که دل من شبیه غنچهای که از آن چیده شده، احساسات دردناکی را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: بیگانه بودن با عشق غمناک بهتر از آن است که با عشق شاد و خندان آشنا باشم.
هوش مصنوعی: من چرا باید برای روزی خوردن خود را تحت فشار قرار دهم، حال آنکه جانم رو به کاستی است و بر قدرت من افزوده میشود؟
هوش مصنوعی: از زبان تو هیچ کلامی جز دشنام نشنیدم، پس از اینکه این را میدانم، به جز نیکی از ستایشهای دیگران و فایدهای از دعاهایی که میکنم، به چیز دیگری امیدوار نیستم.
هوش مصنوعی: عاشق شوریدهحال، از تو میخواهم که با انگشت بر لبم نزن؛ زیرا دلم پر از درد و رنج است و حالتی مانند جام پر از شراب دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم
ای وای اگر به شکوهٔ او آشنا لبم
بی دردی آورد همه قول و طرب، مسیح
گاهی به حال دل می گشا لبم
بستی لبم به شکوه و ذوق ادب شناخت
[...]
هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم
آسوده است از دل بی مدعا لبم
هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست
نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم
آه مرا به رشته گوهر غلط کنند
[...]
از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم
یک پر زدن به ناله ندادهست جا لبم
جرأت مباد منکر عجز سپند من
کم نیست اینکه سرمه کشید از صدا لبم
صد رنگ ناله در قفس یأس میتپد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.