گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

شوق دام زلف او دلگیر باغم کرده است

بی رخ او، صحبت گل بی دماغم کرده است

بلبل و پروانه می جوشد به هم در محفلم

عشق گویی روغن گل در چراغم کرده است

داغ دل از مستی ام افزود، گویی روزگار

[...]

سلیم تهرانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

نه همین از دوری احباب داغم کرده است

آسمان زهر هلاهل در ایاغم کرده است

مرده شمع مجلس افروزی که از هجران او

جای روغن خون دل غم در چراغم کرده است

بسکه الفت داشت با من حسرت دیدار او

[...]

اسیر شهرستانی