گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

گردیده خوان نعمت وجه معاش ما

خجلت کشد زخود دل کاهل تلاش ما

الفت شراب تلخ و محبت بساط عیش

باغ و بهار ما دل آیینه پاش ما

پیمانه در هوای گل و خار می زنیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

اینقدر نقشی که گل کرد از نهان و فاش ما

صرف رنگی داشت بیرون صدف نقاش ما

جمع دار از امتحان جیب عریانی دلت

دست‌ما خالی‌ترست از کیسهٔ قلا‌ش ما

زین سلیمانی که دارد دستگاه اعتبار

[...]

بیدل دهلوی