گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

ایخاک چرا چو آتش از جا شده‌ای

گویا که نه از آدم و حوا شده‌ای

زادی ز پدر به وضع حمل از مادر

بنگر که خود از چه وضع پیدا شده‌ای

اهلی شیرازی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۱

 

سرو بر خویش ببالد که تو رعنا شده ای

گل بنازد که تو گلزار تماشا شده ای

تا ز بیرحمی تنها ندهی داد ستم

گاه بیگانه گهی رام دل ما شده ای

اسیر شهرستانی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

چرا تواینهمه ای ماه بی وفا شده ای

به دوستان همه بی مهر یا به ما شده ای

جفاکشی شده ما را شعار و دلشادیم

از آن زمان که به ما مایل جفا شده ای

جدا شود چو نی از غصه بند از بندم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

چرا تو این همه ای ماه بی وفا شده ای

به دوستان همه بی مهر یا به ما شده ای

هزار درد اگر عشق کرده بار دلم

مرا چه غم که تو بر درد ما دوا شده ای

شدیم ازهمه اهل زمانه بیگانه

[...]

بلند اقبال