نقش تو دَرون دیده بنگاشته به

وین دیده به دیدار تو واداشته به

گر عین خیال تو نیاید در چشم

گر چشمهٔ زمزم است انباشته به

شاها علم عفو تو افراشته به

زینرو رمضانرا عدم انگاشته به

آن گاو پرست سامری مذهب را

با ناله لامساس بگذاشته به

دل در غمت از دو کون برداشته به

در مزرع جان تخم بلا کاشته به

این رخنه غم که دیده اش می خوانند

بی دوست بخاک محنت انباشته به