گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ای با جفا در ساخته با ما نمی‌سازی چرا

روزی ، شبی ، وقتی ، دمی ، با ما نپردازی چرا

با غمزگان مست گو ، صلح است ما را با شما

بر زه کمان کردن که چه، وین ناوک‌اندازی چرا

گر نیستی در خون من ، خصم دل مجنون من

[...]

حکیم نزاری
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

ای غافل از رنج هوس آیینه‌پردازی چرا

چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرا

نگشوده‌مژگان چون شرر از خویش‌کن قطع نظر

زین یک دو دم زحمتکش جامی و آغازی چرا

تاکی دماغت خون‌کند تعمیر بنیاد جسد

[...]

بیدل دهلوی
 

قاآنی » مثنوی

 

خرس نیی خرسک بازی چرا

خصم نیی دوست گدازی چرا

قاآنی