گنجور

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۳ - در تغزل

 

یک چند ، چو کار من ز تو ساز گرفت

طبع تو ره ملالت و ناز گرفت

یا دست نبایست به من داد به عهد

یا پای نبایست ز من باز گرفت

وطواط
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵

 

چون با غم عشق تو دلم ساز گرفت

چشمم ز طلب خون دل آغاز گرفت

تو دست به خون ریختنم رنجه مدار

هجران تو این مهم به جان باز گرفت

انوری
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

دل به یک زمزمه، چون آینه، پرداز گرفت

شمع ما روشنی از شعله ی آواز گرفت

چه عجب گر نشناسند حریفان آهنگ

نغمه بر چهره ی خود پرده ی اعجاز گرفت

می کند همچو حنا گل به کف دست خزان

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۰

 

پرده از راز من گوشه نشین ساز گرفت

برق در خرمنم از شعله آواز گرفت

بوی گل را نتوان در گره شبنم بست

به خموشی نتوان دامن این راز گرفت

شد صفای لب میگون تو بیش از خط سبز

[...]

صائب تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

هر شکاری شود از چنگل شهباز گرفت

جز دو چشمت که دل از وی نتوان باز گرفت

ز شبیخون سر زلف به هم نازده چشم

سر راهم سپه غمزه غماز گرفت

مشکن ای دوست دلم را که دگر ناید باز

[...]

نیر تبریزی
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۹ - شیر و موش

 

آن قَدَر گوشِ شیر گاز گرفت

گه رها کرد و گاه باز گرفت

ایرج میرزا