×
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹
تا که بر طور دل این آتش سودا زدهایم
آتش غیرت بر سینه سینا زدهایم
رشته و سبحه زنّار گسستیم ز هم
دست تا در خم آن زلف چلیپا زدهایم
تا که در گلشن عشق تو نواسنج شدیم
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
تا بدان زلف سیه دست تمنّا زدهایم
خویش را، بر سپهی با تن تنها زدهایم
بر سر کوی خرابات در اوّل سودا
دفتر و سبحه و سجّاده به صهبا زدهایم
ما از آن باده کشانیم که از روز نخست
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
هر مثل کز دهنت ای بت زیبا زدهایم
گر به جز هیچ مثالی زده بیجا زدهایم
زان دهن دم نتوانیم زدن گر بزنیم
حرفی از نقطهٔ موهوم به ایما زدهایم
خود، به یاد لب تو شیرهٔ شکّر نوشیم
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۳
از دست تو ما ساغر صهبا زدهایم
بر فرق فلک ز بیخودی پا زدهایم
دنیا چو نبود جای شادی زین رو
غم نیست که پشت پا به دنیا زدهایم