گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

دلم از خم صفا جام مصفا زده است

همتم سنگ بر این طارم مینا زده است

نقد عرفان ز مقلد مطلب کان مسکین

دست در آرزوی نسیه فردا زده است

زر و سیمی که بر آن خواجه نظر دوخته است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

ترک گلچهره من خیمه به صحرا زده است

در دل لاله رخش آتش سودا زده است

شد چنان پایه آه من ازان ماه بلند

که سراپرده بر این طارم مینا زده است

بهر قتل که کمر بست ندانم که مرا

[...]

جامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۳

 

کسی که بوسه بر آن لعل جانفزا زده است

چو خضر غوطه به سر چشمه بقا زده است

ز عطسه غنچه نشکفته در چمن نگذاشت

به کاکل که شبیخون دگر صبا زده است؟

نموده است گل آلود آب حیوان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۱

 

لعل سیراب تو ترخنده به صهبا زده است

نگهت زهر به سرچشمه مینا زده است

گوهر جرات من در صدف طوفان نیست

بارها قطره من بر صف دریا زده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۸

 

بر سر گردون گل انجم سرشک ما زده است

باده گلرنگ ما گل بر سر مینا زده است

کیست مجنون تا بود در ناتوانی همچو من؟

سایه دامن مکرر تیشه ام بر پا زده است!

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰

 

هم در ایجاد شکستی به دلم پا زده است

نقش شیشه‌ گرم سنگ به مینا زده است

راه خوابیده به بیداری من می‌گرید

هرکه زین ‌دشت ‌گذشته‌ست به من پا زده است

حسن یکتا چه جنون داشت‌ که از ننگ دویی

[...]

بیدل دهلوی