×
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
جفاکارا به یاران جز جفا کاری نمیدانی
نمیدانم چرا رسم و ره یاری نمیدانی
چو میبینی مرا با آنکه یقین حالم
تغافل میکنی زان سان که پنداری نمیدانی
به این شادی که میدانی طریق دلبری اما
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۸
تو ای سلطان خوبان جز ستمکاری نمیدانی
گرفتی مُلکِ دل را مملکتداری نمیدانی
همه شب همدم اغیار از یار گریزانی
دریغا طفلی و رسم و ره یاری نمیدانی
عجب فتانی ای چشم سیاه رهزن جادو
[...]