گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۵

 

چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج

گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج

می کند یک جانب از خوان تهی سرپوش را

هر سبک مغزی که بر سر می نهد دستار کج

زلف کج بر چهره خوبان قیامت می کند

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

ریزد از هر حلقهٔ آن زلف عنبر بار کج

صاف کیفیت به رنگ ساغر سرشار کج

ای که با قد دو تا مست شراب غفلتی

خواب راحت می کنی در سایهٔ دیوار کج

مستی چشم تو از کج کج نگاهی ظاهر است

[...]

جویای تبریزی