گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

جز شب وصل تو جانا که کند چارهٔ ما

خود نگویی چه کند خستهٔ بیچارهٔ ما

مدّتی تا دل سرگشته به عالم گشتست

تا چه شد حال دل خستهٔ آوارهٔ ما

این چنین خسته‌روان کز غم هجر تو منم

[...]

جهان ملک خاتون
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

در پی وصل جفا جوی ستم پاره ی ما

تا دل از هجر نشد پاره نشد چاره ی ما

یا فراقم بکشد یا به وصالت برسیم

تا چه اندیشه کند رای تو درباره ی ما

دیده در پوست نگنجد گه دیدار مگر

[...]

صفایی جندقی