گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲۳

 

سوز دل برداشت آخر پرده از کارم چو شمع

از گریبان سر برون آورد زنارم چو شمع

از گلاب من داغ اهل دردی تر نشد

طعمه مقراض شد گلهای بی خارم چو شمع

گرچه از تیغ زبان مشکل گشای عالمم

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

غیر آه و اشک حسرت نیست در بارم چو شمع

تا به مغز استخوان شد گرم، بازارم چو شمع

تا کف پا گر درین محفل بسوزد پیکرم

بر سر بالین نمی‌آید پرستارم چو شمع

مانده‌ام از خامی خود دور، ورنه دوست گفت

[...]

قدسی مشهدی