×
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب
که بی من در خراباتست دایم یار من هر شب
بتم را عیش و قلاشیست بی من کار هر روزی
خروش و ناله و زاریست بی او کار من هر شب
من آن رهبان خود نامم من آن قلاش خود کامم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
به سودای پریشانیست یارب کار من هرشب
که در دست رقیبان است زلف یار من هرشب
چو دست مدعی زد چنگ همچون شانه بر زلفش
بود چون مرغ شبآویز افغان کار من هرشب
مسلمانان ز کفر مومن همه بیزار و هرروزه
[...]