×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۲
چون بجهد خنده ز من خنده نهان دارم از او
روی ترش سازم از او بانگ و فغان آرم از او
با ترشان لاغ کنی خنده زنی جنگ شود
خنده نهان کردم من اشک همیبارم از او
شهر بزرگ است تنم غم طرفی من طرفی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۶
ای شکران ای شکران کان شکر دارم از او
پندپذیرنده نیم شور و شرر دارم از او
خانه شادی است دلم غصه ندارم چه کنم
هر چه به عالم ترشی دورم و بیزارم از او
کی هلدم با خود کی میدهدم بر سر می
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۷
گرچه به تیغ جفا سینه فکارم از او
تا نرود سر ز دست دست ندارم از او
هرکه نشد غرق خون ره نبرد کز غمش
من بچه باران ترم زیر چه بارم از او
در غم آن نوجوان پیر شدم از وفا
[...]