×
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷
هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد
وانکه داغ او گرفت از بندگی عارش نباشد
نیست عیبی اندرین گوهر،ولیکن من شکستش
میکنم، تاهیچ کس جز من خریدارش نباشد
طالب مقصود را از در نشاید باز گشتن
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳
هر که بیمار تو باشد درد بیمارش نباشد
نشنود قول طبیبان با دوا کارش نباشد
مست عشق ار زهر نوشد یا شکر فرقی نباشد
بر سرش گر تیغ بارد هیچ آزارش نباشد
از حبیب ار جور بیند لطف میپندارد آن را
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
دل چرا چون شمع جز آه سربارش نباشد
گر به آتش پارهای چون خود سروکارش نباشد
کی گلی از گلبن مقصود هرگز چیده دستش
هر که از شاخ گلی درپای دل خارش نباشد
بیدلانرا نبود از بیم جفایت نیست بیجا
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
بی تکلف دل ندارد هر که دلدارش نباشد
از حیاتش چیست حاصل هر که او یارش نباشد
وصل گل را هر که نارد احتمال خار هجران
از دی و دی زین گلستان بهره جز خارش نباشد
زلف را لابد شکست است از پریشانی ولیکن
[...]