گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰

 

باد بهار می‌دمد و من ز یار دور

با غم نشسته دایم و از غمگسار دور

آنرا که در کنار به خون پروریده‌ایم

خون در کنار دارم و او از کنار دور

کارم ز دست رفت، چه معنی که دوستان

[...]

اوحدی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

کار من آمد به جان از یار دور

نیست جان دادن چنان ازکار دور

ای که گویی چونی از غم چون بود

تن ز جان تنها دل ازدلدار دور

گر بنالم ور بگریم دور نیست

[...]

جامی