گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۴

 

خط عنبر بار گردی از بهار حسن اوست

خضر کمتر سبزه ای از جویبار حسن اوست

گل که از شبنم گذارد هر سحر عینک به چشم

در کمین مصحف خط غبار حسن اوست

از تماشای خط او چشم روشن می شود

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

چشم دل بگشا که جوش حسن اوست

برگ برگ انجمن آیینه دار حسن اوست

یک بغل چاک گریبان را کند گردآوری

با دل هر غنچهٔ گل خارخار حسن اوست

عار باشد عارضش را گر دهی نسبت بگل

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode