گنجور

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح علاء الدوله ابوالفتح

 

تا داد چشم مست ترا روزگار تیغ

بی او نکرد بر سر موئی قرار تیغ

در خون روزگار شد اکنون و در خور است

تا مست را دگر ندهد روزگار تیغ

وصل تو گلبنی است بر او بی قیاس خار

[...]

امامی هروی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

چو بر من زد آن ترک خون خوار تیغ

شد از خون گرمم شرر بار تیغ

شدم آن چنان کشته او به میل

که از میل من شد خبردار تیغ

نه چابک‌تری از تو هست ای اجل

[...]

محتشم کاشانی