گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱

 

ای صبا، یار مرا از من بی‌یار بپرس

زارم، او را ز من شیفتهٔ زار بپرس

پرسش دل چو به زلفش برسانی، پس از آن

پیش آن نرگس جادو رو و بیمار بپرس

چشم او را نبود با تو سر گفت و شنید

[...]

اوحدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۳

 

صبا برو ز بر من مقام یار بپرس

به لطف مسکن و مأوای آن نگار بپرس

چو در رسی به بساط شریف او ز منش

زمین ببوس و پسش نیک بی شمار بپرس

بگو که حال من از جور دشمنان زارست

[...]

جهان ملک خاتون
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

صبا نشان غبار دیار یار بپرس

دوای چشم ضرر دیده زان غبار بپرس

هزار بار گر از یار بر دلم بیش است

به جان یار که او را هزار یار بپرس

ز زلف دوست که مجموع او پریشانیست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

ای باد نشان کوی دلدار بپرس

از ماش دعا رسان و بسیار بپرس

صد بار اگر زیار بر دل بیش است

او را تو بجان او که صد بار بپرس

ابن حسام خوسفی