گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴

 

دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد

طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد

بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر

که جان من دل از این کار بر نمی‌گیرد

همی‌گدازم و می‌سازم و شکیباییست

[...]

سعدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

کسی سر از قدم یار برنمی‌گیرد

که جان دهد دل از این کار برنمی‌گیرد

تو برق عالم اسراری و عجب که ز تو

شرر به پرده اسرار برنمی‌گیرد

عبث به چشم تو گفتم که خون خلق مخور

[...]

آشفتهٔ شیرازی