گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸

 

بده می کز فروغش خرقه و دفتر بسوزانم

بمستی از سر این سبحه و زنار برخیزم

بکش آن سرمه در چشمم که غیر از دوست نشناسم

بسازم ساز صلح کل و از پیکار برخیزم

زلطف ای شاخ طوبی بر سر من سایه ای افکن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱

 

بده می کز فروغش خرقه و دفتر بسوزانم

بمستی از سر این سبحه و زنار برخیزم

بکش آن سرمه در چشمم که غیر از دوست نشناسم

بسازم ساز صلح کل و از پیکار برخیزم

زلطف ای شاخ طوبی بر سر من سایه ای افکن

[...]

آشفتهٔ شیرازی