گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

کام از می لعلم مده کز می خمار آید مرا

من عاشق درد توام درمان چه کار آید مرا

در انتظار همدمان جانم شد و غیر از اجل

کو همدمی کز در درون بی انتظار آید مرا

حسن تو ای رشک ملک آن جلوه بر من کرده است

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴

 

چون به خاطر آن دو لعلِ آبدار آید مرا

صد بدخشان اشکِ خونین در کنار آید مرا

خونِ خود را می‌کنم چون آب بر تیغش حلال

بر سرِ بالین اگر آن گلعِذار آید مرا

آن که برقِ خرمنم در زندگی هرگز نشد

[...]

صائب تبریزی