×
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶
دلم خاک مراد خویش داند نامرادی را
کند گرد یتیمی گوهرم گرد کسادی را
ز تنگی در دل پر خون من شادی نمی گنجد
ز من چون غنچه تصویر، رنگی نیست شادی را
نظر بست از تماشا بوالهوس، تا یار نو خط شد
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
جشن ملی است که آرد فرح و شادی را
یارب از ما مستان نعمت آزادی را
از حوادث نشود کشور ایران ویران
که به وی داده خدا خلعت آبادی را
ساقی از دادن می علت تأخیر چه بود؟
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سرودهها » شمارهٔ ۵
تاخت در یزد چنان خنگ ستبدادی را
کز میان برد به یکبارگی آزادی را
کرده پامال ستم قریه و آبادی را
خواست تا جلوه دهد مسلک اجدادی را