گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵

 

من و شمع دوش حرفی بمیان نهاده بودیم

دو زبان آتش افشان به بیان گشاده بودیم

زمن آتشی بجست و بنشست در دل شمع

بمقابله قراری چو بهم نهاده بودیم

همه شب بسوخت شمع و بگریست تا سحرگه

[...]

آشفتهٔ شیرازی