گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

مگر بازم دل از زخم جفایی شاد می‌گردد

که مرگم گرد جان بهر مبارک باد می‌گردد

به فتراک محبت من همان صید گرفتارم

که بسمل گشته و گرد سر صیاد می‌گردد

به جای باده خون در ساغرست امروز خسرورا

[...]

فصیحی هروی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۲

 

ز شیرین‌کاری من، بیستون آباد می‌گردد

قلم در پنجهٔ من تیشه فرهاد می‌گردد

صبا بفرست، اگر مکتوب و قاصد نیست رسم تو

به بوی التفاتی خاطر ما شاد می‌گردد

هوا را گر چنین می‌پرورد نفس هوش پیشه

[...]

حزین لاهیجی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰ - در زندان قصر

 

به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می‌گردد

مگر روزی که از این بند غم آزاد می‌گردد

ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا

پس‌از مشروطه با افزار استبداد می‌گردد

تپیدن‌های دل‌ها ناله شد آهسته‌آهسته

[...]

فرخی یزدی