گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست

و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست

آن چه بر من کارها را سخت می‌سازد مدام

بی‌ثباتی‌های صبر سست بنیاد منست

عشق می‌گوید ز من قصر بلا عالی بناست

[...]

محتشم کاشانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

آنچه رحم از دل برد تأثیر فریاد منست

وانچه نسیان آورد خاصیت یاد منست

ساختن ممنون دیدار و به حسرت سوختن

از تصرف های حرمان خداداد منست

حرف عاشق بی زبانی، شکوه دل عاجزیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

شه محبتم و ملک غم بلاد منست

عمارت جگر از شعله عدل و داد منست

جهان دردم و کنعانیان نیند آگه

که نور دیده یعقوب در سواد منست

درین چمن چو ببینی گیاه تشنه‌لبی

[...]

فصیحی هروی