گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳

 

نگذاشت جان غم تو برای شهادتی

دارند عاشقان عوض جان، ارادتی

آنجا که آفتاب رخت پرتو افگند

با سایه همای، نباشد سعادتی

آیی مگر بتهنیت ما، و گر نه نیست

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

شایسته قبول، ندارم عبادتی

جز بر سیاه نامگی خود شهادتی

بر ما بغیر نعمت فقر است ناگوار

داریم ما بهیچ نداری چو عادتی

تحصیل ملک فانی دنیا، زر شد نیست

[...]

واعظ قزوینی