×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
نگار من که ز جنبیدن صبا خفته ست
بگوی بهر دلم، ای صبا، کجا خفته ست؟
درین غمم که مبادا گره به تار بود
بر آن حریر که آن یار بی وفا خفته ست
بیا بگوی که باز از چه زنده ای و هنوز
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
به وادیی که در آن خضر را عصا خفته ست
به سینه می سپرم ره اگر چه پا خفته ست
بدین نیاز که با تست ناز می رسدم
گدا به سایه دیوار پادشا خفته ست
به صبح حشر چنین خسته رو سیه خیزد
[...]