گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۶

 

این دم از شرم طلب نیست زبان ما خشک

با صدف بود لبی در جگر دریا خشک

اشک‌گو دردسر تربیت ما نکشد

از ازل چون مژه کردند بهار ما خشک

کار مقصدطلبی سخت کشاکش دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۷

 

مغز شد در سر پر شور من از سودا خشک

باده چون آب‌گهرگشت درین مینا خشک

تشنه‌لب بس که دویدم به بیابان جنون

گشت چون ریگ روان آبله‌ام در پا خشک

کام امید چسان جام تسلی‌گیرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۸

 

نشد از حسرت داغت جگرم تنها خشک

لاله را نیز دماغیست درین سودا خشک

منت چشمهٔ خضر آینه‌پردازی‌تریست

دم شمشیرتو یارب نشود با ما خشک

برق حسن تو در ابروی اشارت دارد

[...]

بیدل دهلوی