گنجور

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۷ - تدبیر جمشید و خورشید برای عزیمت به چین

 

بباید دل ز غم پرداخت ما را

بسیج راه باید ساخت مارا»

سلمان ساوجی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

چون نی اگر چه عمری خوش می نواخت ما را

دیگر نمی شناسد آن ناشناخت ما را

صرّاف عشق در ما قلبی اگر نمی دید

در بوتهٔ جدایی کی می گداخت ما را

ای دل مساز ما را بی او به صبر راضی

[...]

خیالی بخارایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

چون شمع اگرچه آنمه مهرش گداخت ما را

برق چراغ حسنش جان تازه ساخت ما را

ما را ز در سگ او گر راند ازو نرنجیم

ما قلب نارواییم او هم شناخت ما را

در کوی عشقبازی داویست هر دو عالم

[...]

اهلی شیرازی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

از بسکه غمت گداخت ما را

نتوان از ما شناخت ما را

در ششدر داو رشک بودیم

دل برد ز غیر و باخت ما را

شرمنده دل چرا نباشیم

[...]

اسیر شهرستانی