گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

تویی که هیچ گرفتی گل و شراب کسی

مدام خنده زدی بر دل کباب کسی

تو کز دریچه ی خورشید سر بدر کردی

کجا پسند کنی خانه ی خراب کسی

ترا که خانه پر از در شبچراغ بود

[...]

بابافغانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۸

 

جز تو روشن نبود دیدهٔ بیخواب کسی

بی تو آرام ندارد دل بیتاب کسی

رگ خوابش ز رگ گل نتواند فرق نمود

آیی ار نیم شبی سرزده در خواب کسی

آبرو شد سبب تربیت ما چو گهر

[...]

جویای تبریزی