×
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۸
بیا به دیدهٔ ما روی یار ما بنگر
بیا به نور خدا پرتوی خدا بنگر
بیا و دُردی دردش ز دست ما برکش
بیا به درد دل و آن گهی دوا بنگر
نظر ز غیر فروبند و چشم دل بگشا
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر
ز شام طرهاش چون شب دلیل بخت ما بنگر
به کشت صبر ما برق نگاهش را تماشا کن
ز چین ابرویش دندانهٔ داس بلا بنگر
به پای زلف از هر حلقه خلخالی تماشاکن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۹
گل عجزی تصور کن بهارکبریا بنگر
ز ما رنگی تراش و در کف پایش حنا بنگر
ز سیر موج ، وضع قطره ها پنهان نمیگردد
به زلف او نظر افکندهای احوال ما بنگر
نگاه هرزه چون شمع اینقدر بی طاقتت دارد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۰
نمیگویم به گردون سیر کن یا بر هوا بنگر
نگاهی کردهای گل تا توانی پیش پا بنگر
به پرواز هوا تا کی عروج آهستگی غفلت
حضیض قدر جاه از سایهٔ بال هما بنگر
نگردی از گرانیهای بار زندگی غافل
[...]