گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بیا به دیدهٔ ما روی یار ما بنگر

بیا به نور خدا پرتوی خدا بنگر

بیا و دُردی دردش ز دست ما برکش

بیا به درد دل و آن گهی دوا بنگر

نظر ز غیر فروبند و چشم دل بگشا

به مردمی نظری کن خوشی بیا بنگر

بیا بیا که تو بیگانه نیستی از ما

به آشنائی ما رو در آشنا بنگر

توئی و وعدهٔ فردا و روی او دیدن

ببین به چشم من امروز حالیا بنگر

اگر تو آینهٔ دل زدوده ای به صفا

نگاه کن تو در آئینه و مرا بنگر

چو سید ار تو ندیدی جمال او به یقین

بیا به دیدهٔ ما در جمال ما بنگر