گنجور

عطار » مختارنامه » باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن » شمارهٔ ۱۲

 

اوّل دل من بر سر غوغا بنشست

هر دم به هزار گونه سودا بنشست

و آخر چو بدید کان همه هیچ نبود

از جمله طمع برید و تنها بنشست

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

اندیشۀ تو چو در دل ما بنشست

دلرا همه آز و آرزوها بنشست

هر فتنه که خواست روز بازاری تیز

درحلقۀ زلف تو بسودا بنشست

کمال‌الدین اسماعیل
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز

 

در نظر همچو آفتاب نشست

پرده بر داشت بیحجاب نشست

ابن یمین
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

چو شعله گرم درآمد، چو گل به تاب نشست

چراغ باده بیارید کآفتاب نشست

چو ناامید ازو گشت، دل قرار گرفت

سپند سوخته چون شد ز اضطراب نشست

به شمع انجمن ما نسیم محرم نیست

[...]

سلیم تهرانی