گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۰

 

به زنجیر تعلق خلق را دست قضا بندد

چو صیادی که صید کشتنی را دست و پا بندد

شکار لنگ می‌جویند صیاد‌ان کم فرصت

همیشه پای خواب آلود را غفلت حنا بندد

نگردد توتیا در زیر دیوار گرانجانی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۱

 

بجز چشمش که چشم از دیدن من از حیا بندد

کدامین آشنا دیدی که در بر آشنا بندد؟

نبندد دسته گل در گلستانها کمر دیگر

میان خویش را چون تنگ آن گلگون قبا بندد

به بیداری نمی آید زشوخی بر زمین پایش

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۵

 

ادب سازیم بر ما کیست تمهید صدا بندد

دو عالم گم شود در سکته تا مضمون ما بندد

طبیعت مست ابرام‌ست بر خواهش تغافل زن

مباد این‌ هرزه‌تاز حرص بر دست توپا بندد

به زنگار تجاهل داغ کن آیینهٔ دل را

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۶

 

تا کاتب ایجادم نقش من و ما بندد

چون صبح دم فرصت مسطر به هوا بندد

این مبتذل اوهام پر منفعلم دارد

مضمون نفس وحشی‌ست کس تا به‌کجا بندد

ازشبنم ما زبن باغ طرفی نتوان بستن

[...]

بیدل دهلوی