گنجور

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

به گلشنی که ز رویت نقاب می‌افتد

ز چشم شبنم او آفتاب می‌افتد

به حشر دیدهٔ بی‌اشک را بهایی نیست

گهر ز قدر فتد چون ز آب می‌افتد

فریب وعده‌ات آبی نزد بر آتش دل

[...]

طبیب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶

 

چنان پیش رخت مهر منیر از تاب می‌افتد

که در مهتاب وقتی کرمکی شب‌تاب می‌افتد

رگم ببریدی و پیوند جان شد با تو محکم‌تر

که گفت این رشته مهر و وفا از تاب می‌افتد

بود این بحر عشق ای نوح زین ورطه کناری کن

[...]

آشفتهٔ شیرازی