گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۷

 

ما را نکردی گر حلال از لب شراب ناب خود

باری بهل کن یک نظر وقتی در آن جلاب خود

من خود ز بس بی طاقتی می خواهم از تو خنده ای

لیکن تو خنده من بکن در گردن عناب خود

خلقی ز مهتاب رخت شبها به ناله چون سگان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - حکایت

 

چنین گفت روزی باصحاب خود

بخاصان درگاه و احباب خود

ابن یمین
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

از مژه می‌زنم نمک بر جگر کباب خود

خون رَودم ز دیده کو نیست دمی به آب خود

چون همه عشق را صفت بیخودی و خرابی است

تهمت عقل می‌نهم بر روش خراب خود

نعره زنان همی‌روم شب به در سرای تو

[...]

ناصر بخارایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۰

 

زخون دل شراب، از پاره دل کن کباب خود

مبر در پیش هر بی آبرو زنهار آب خود

کف آبی به دست خویش تا ممکن بود خوردن

غبارآلوده منت مکن از کوزه آب خود

اگر داری به زیر خاک چشم خواب آسایش

[...]

صائب تبریزی
 

صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۲- سوره البقره » ۴۵- جذبه

 

یا خرابم او کند از تاب خود

یا کنم تعبیر از او من خواب خود

صفی علیشاه