گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶

 

نه آخر دل من خراب از تو شد؟

نه آخر دو چشمم پرآب از تو شد؟

نه آخر تن ناز پرورد من

گرفتار چندین عذاب از تو شد؟

مکن خواب و چشم مرا غم بخور

[...]

اوحدی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

آمدی چون چشم روزن دیده بیخواب از تو شد

همچو گوهر خلوتم لبریز مهتاب از تو شد

برق حسنت مضطرب سازد دل فولاد را

بی مروت! جوهر آیینه سیماب از تو شد

آتش است آتش، منه دست نوازش بر دلم

[...]

جویای تبریزی