گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

عاشقان را در سر شوریده سودا آتشست

در بدن خون نشتر و در دل سویدا آتشست

تن نخواهد خوابگاه نرم چون گر مست دل

گلخنی را زیر و پهلو فرش دیبا آتشست

میگدازم از حیا تا از تو می جویم مراد

[...]

بابافغانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰

 

دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتشست

از حضور آفتاب آیینهٔ ما آتشست

پیکر ما همچو شمع ازگریهٔ شادی‌گداخت

اشک‌هرجا بنگری آب‌است‌، اینجا آتشست

تا نفس‌باقی‌ست عمر از پیچ‌وتاب آسوده نیست

[...]

بیدل دهلوی