گنجور

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹

 

هنگام بهار است و چمن پرگل و سوسن

آفاق چو بتخانه چین گشت مزین

از پرده در آرخ بفروز ای مه ارمن

تا دیده گیتی به نو گردد همه روشن

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۰

 

سراغت دارم دارم ای ماه یگانه

حریفان را روی هر شب بخانه

چون آئی نزد ما ننشسته بر جا

دراندازی پی رفتن بهانه

خوش آنروزی که بودی یار باما

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱

 

وقت عیش و وقت نوش است ای صنم

گاه ترک عقل و هوش است ای صنم

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲

 

زلف تو دلم را به تپش آورد آری

چون دام ببیند بتپد قلب کبوتر

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳

 

ز تنهایی دلم دیوانه شد آن یار همدم کو

به رسوایی برون از خانه شد آن زلف برهم کو

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴

 

کرم‌های ترا هرگز فراموش

نخواهم کرد اگر کردم کفن‌پوش

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵

 

دل و دین و علم و عقلم که شدم بعمر حاصل

صنمی چنانکه دانی بلطیفه کرد زایل

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶

 

گر هیچ جامه مرد ندارد بروزگار

بهتر ز جامه که در او هیچ مرد نیست

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷

 

امروز روز عید غدیر است

بر دست شاه چشم فقیر است

گردون خمیده پیش زمین است

دریا کفیده پیش غدیر است

عالم پر از نشاط و سرور است

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۸

 

پیش رؤیت جای ذکر آفتاب و ماه نیست

کاین دو را در خرمن حسن تو قدر کاه نیست

دل در آن گیسو شدی چون گفتمش وقتی در آی

گفت موئی تا که بر خود جنبم اینجا راه نیست

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹

 

گرهی تا زخم زلف بتی وانکنی

دست از جان نکشی‌ ترک تمنا نکنی

زرد رو داردت این چرخ سیه کار کبود

بقدح با صنمی تا می حمرا نکنی

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰

 

وعده کردی که به من یک دل و یکرو باشی

نه ستمکار و دل آزار و جفا جو باشی

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱

 

نیست روی توبه و برگشت بر حق دیگرم

با شفاعت خواستن از پیر و از پیغمبرم

می‌روم بر درگهش با جان پر امید و بیم

تا که خواهد از بد و نیک آنچه آرد بر سرم

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲

 

روی بر هر کس کنی با تیغ تیز

رو به او آورده بخت مقبلش

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳

 

کمند گیسو را گره از چه زنی

کمان ابرو را بزه از چه کنی

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴

 

گر تو ای دل تارک دنیا مستعمل شوی

در جهانی کان ندارد کهنگی واصل شوی

بایم استیزه است گر خواهی جهان بر میل خویش

بایم و کوه ارنمائی پنجه مستأصل شوی

بر رموز علم الاسماءء چو آدم پی‌بری

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵

 

ز خیالت آن پریرو شده پیکرم خیالی

نگذشت از خیالم به لطافتت مثالی

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶

 

بنیاد جهان چو یافت تأسیس

شد بوالبشر آشکار و ابلیس

باشد مثل اینکه گشت در رمل

شد خانه هشت جای انکیس

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۷

 

ای آنکه با مرتست ایجاد

یادش کنی ار کست کند یاد

غیر از تو بهر دم از مکاره

ما را نرسد کسی بفریاد

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۸

 

ای آنکه توئی بذات موجود

باقی هم فانیند و نابود

ار جود تو گشت عالمی خلق

ما راست امید بر همان جود

صفی علیشاه
 
 
۱
۷۱۷
۷۱۸
۷۱۹
۷۲۰
۷۲۱
۷۷۰