صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲
زلف تو دلم را به تپش آورد آری
چون دام ببیند بتپد قلب کبوتر
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳
ز تنهایی دلم دیوانه شد آن یار همدم کو
به رسوایی برون از خانه شد آن زلف برهم کو
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵
دل و دین و علم و عقلم که شدم بعمر حاصل
صنمی چنانکه دانی بلطیفه کرد زایل
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶
گر هیچ جامه مرد ندارد بروزگار
بهتر ز جامه که در او هیچ مرد نیست
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷
امروز روز عید غدیر است
بر دست شاه چشم فقیر است
گردون خمیده پیش زمین است
دریا کفیده پیش غدیر است
عالم پر از نشاط و سرور است
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۸
پیش رؤیت جای ذکر آفتاب و ماه نیست
کاین دو را در خرمن حسن تو قدر کاه نیست
دل در آن گیسو شدی چون گفتمش وقتی در آی
گفت موئی تا که بر خود جنبم اینجا راه نیست
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹
گرهی تا زخم زلف بتی وانکنی
دست از جان نکشی ترک تمنا نکنی
زرد رو داردت این چرخ سیه کار کبود
بقدح با صنمی تا می حمرا نکنی
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰
وعده کردی که به من یک دل و یکرو باشی
نه ستمکار و دل آزار و جفا جو باشی
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱
نیست روی توبه و برگشت بر حق دیگرم
با شفاعت خواستن از پیر و از پیغمبرم
میروم بر درگهش با جان پر امید و بیم
تا که خواهد از بد و نیک آنچه آرد بر سرم
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳
کمند گیسو را گره از چه زنی
کمان ابرو را بزه از چه کنی
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴
گر تو ای دل تارک دنیا مستعمل شوی
در جهانی کان ندارد کهنگی واصل شوی
بایم استیزه است گر خواهی جهان بر میل خویش
بایم و کوه ارنمائی پنجه مستأصل شوی
بر رموز علم الاسماءء چو آدم پیبری
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵
ز خیالت آن پریرو شده پیکرم خیالی
نگذشت از خیالم به لطافتت مثالی
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶
بنیاد جهان چو یافت تأسیس
شد بوالبشر آشکار و ابلیس
باشد مثل اینکه گشت در رمل
شد خانه هشت جای انکیس
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۷
ای آنکه با مرتست ایجاد
یادش کنی ار کست کند یاد
غیر از تو بهر دم از مکاره
ما را نرسد کسی بفریاد
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۸
ای آنکه توئی بذات موجود
باقی هم فانیند و نابود
ار جود تو گشت عالمی خلق
ما راست امید بر همان جود
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹
ای بار خدای لایزالی
ذات تو عری ز خلق و عالی
پیوسته کنم گنه که بر من
عفو تو رسد علیالتوالی
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰
ای بار خدای فرد واحد
هستی تو بحال بنده شاهد
با خلق تو نیستم مخاصم
جز نفس که باویم مجاهد
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۱
ای بار خدای مستعانم
ای خالق جسم و رب جانم
هر لحظه کنم گنه که هر دم
غفاری تو دهد امانم