گنجور

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۶ - ایلک باف

 

ماه ایلک باف با من کرد سودا برگشاد

آردهای من گرفت و پشم ایلک را نداد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۷ - موی تاب

 

گفتمش با موی تاب امرد تویی عمر ابد

گفت اسیرم شو که مویی در رسن باشد مدد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۸ - چرم گر

 

چرم گر امرد که او را هست دستی بر گشاد

عاشقان را پوست تخته گرم کرد و آش داد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۹ - چرم گر

 

آن نگار چه مگر را دوش کردم میهمان

خاله من آمد و شد میشی او سختیان

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۰ - چرم گر

 

با نگار چرمگر دیروز یاری ساختم

آهک حل کرده در سنگ آب او انداختم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۱ - زین گر

 

خانه زین آن بت زینگر عمارت می کند

هر که زین گوید به پشت خود اشارت می کند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۲ - زین گر

 

دوش گفتم با نگار زینگر حرف درشت

صبحدم آمد به سوی خانه من زین به پشت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۳ - مهر کن

 

آن نگار مهرکن دارد سری با اهل درد

خط برآورد و دهان عاشقان را مهر کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۴ - رنگریز

 

کردمش با رنگریز امرد شبی گفت و شنود

پشت دستی زد که شد چشمم سیه رویم کبود

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۵ - رنگریز

 

رنگریز امرد دکان خویش را واکرد و رفت

در خم خود کله نیل مرا جا کرد و رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۶ - گورکاو

 

حال خود با گورکاو امرد شبی گفتم ز درد

گفت فردا در کدامین گور خواهی خواب کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۷ - کبوترباز

 

آن کبوتر باز امرد دل بود قربان او

عشقبازانند سرگردان چنبر دان او

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۸ - کبوترباز

 

با کبوتر باز شوخی صرف کردم دانه را

بردم او را ساختم خالی کبوتر خانه را

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۹ - درودگر

 

شوخ درودگر نکند راست خانه را

تا رفته بر درش نکنم سخت خانه را

چون تیشه سرفگنده به هر در که پا نهاد

محکم کند در اول دم سنج خانه را

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۰ - یخ فروش

 

آن شوخ یخ فروش که از اهل درد شد

در خانه بردم و دل عشاق سرد شد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۱ - سیاهی فروش

 

گفتم شبی به شوخ سیاهی فروش خود

از من چه دیده یی که سیاهی نمی کنی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۲ - نجار

 

دلبر نجار امشب کار عالم کرد و رفت

تیشه را بگرفت سنج خانه محکم کرد و رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۳ - نجار

 

دلبر نجار من بیرون شد از مأوای خود

خانه من آمد و زد تیشه را بر پای خود

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۴ - چیت گر

 

آن نگار چیت گر آمد شبی بر سر مرا

نیست دیگر آرزوی بالش و بستر مرا

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۵ - قوناق

 

دلبر قوناق دلالم بود در شهر طاق

عاشقان را کرده است امروز سودایش فراق

سیدای نسفی
 
 
۱
۵۴۶
۵۴۷
۵۴۸
۵۴۹
۵۵۰
۷۷۰