گنجور

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۶ - نی نواز

 

نی نواز امرد که باشد آه و افغان مشربش

می شود در ناله نی را نارسانده بر لبش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۷ - نی نواز

 

نی نواز امرد بود در نی نوازی اوستاد

خانه من آمد و انگشت را بر لب نهاد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۸ - تخمباز

 

دی به شوخ تخمبازی قصد یاری ساختم

جمع کردم دلبران را و قطارک باختم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۹ - کشتی بان

 

گفتمش با شوخ کشتی بان مراد من برآر

گفت در گرداب افتادی به امید کنار

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۰ - نداف

 

دلبر نداف آمد خانه ام را دید و رفت

پخته های خویش را با یکدگر پیچید و رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۱ - نداف

 

دلبر نداف را امشب به سامان ساختم

بر دکانش رفتم امشب پخته پران ساختم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۲ - کبوتر باز

 

با کبوتر باز شوخی صرف کردم دانه را

بردم او را ساختم خالی کبوتر خانه را

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۳ - دیگ ریز

 

دی نگار دیگ ریزم باده نوشیدن گرفت

عاشقان را خانه خود برده جوشیدن گرفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۴ - ماهی گیر

 

شوخ ماهیگیر امشب در کنار آب رفت

هر که آمد دام خود را پهن کرد و خواب رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۵ - خراسبان

 

دلبر خراسبان گفتا که وقتم هست تنگ

مزد کار از من گرفت و ماند دستش زیر سنگ

دلبر خراسبان باشد نگار تیز چنگ

در دکانش دوش رفتم ماند دستش زیر سنگ

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۶ - معمار

 

شوخ معمارم به عالم طرح نو انداخته

از پی تعمیر هر جا رفته گنبد ساخته

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۷ - کشتین گیر

 

شوخ کشتین گیر با من مشق کشتین یاد داد

دست خود بر بند تنبانش زدم بر اوفتاد

شوخ کشتین گیر باشد در فن خود اوستاد

خانه خود بردم او را و به زور خود فتاد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۸ - بندباف

 

پنجه آن بندباف امرد به بازو تافتم

بند دستش را گرفتم خانه بردم بافتم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۹ - آسیابان

 

با نگار آسیابان گفتم ای عمر ابد

گفت اگر امشب بیایی با تو نوبت می رسد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۷۰ - مسحی دوز

 

شوخ مسحی ز خود را دوش گفتم مدعا

در جوابم دوخت چشم خویش را بر پشت پا

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۷۱ - بلبل باز

 

شوخ بلبل باز من با من رام شد در یک نفس

بردم او را خانه و کردم نفس را در قفس

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۷۲ - اشتکباز

 

شوخ اشتکباز من کارش بود دستک‌زنی

در میان دلبران طاق است در جفتک‌زنی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۷۳ - قلندر

 

دی قلندر امردی گفت آشنای من تویی

پهلوی او رفته گفتم متکای من تویی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۷۴ - شاعر

 

شوخ شاعر مصرع برجسته‌ای باشد به عصر

بردم او را خانه و خواندم به گوشش نظم و نثر

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۷۵ - گوگردی

 

دوش گوگردی پسر گوگرد خود از سر گرفت

اندک از سوز دل گفتم جوابش در گرفت

سیدای نسفی
 
 
۱
۵۴۳
۵۴۴
۵۴۵
۵۴۶
۵۴۷
۷۷۰