گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۶

 

زبون رود سخن نرم خصم از دل

چونان می‌ده که از معده دیر می‌گذرد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۷

 

آه گرمم چشمه خورشید را بی آب کرد

ناله خارا گدازم، کوه را سیلاب کرد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۸

 

کامران شد، هر که او قطع نظر از کام کرد

نامور شد تا نگین پهلو تهی از نام کرد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۹

 

یک ذره اعتماد نشاید بجاه کرد

دیوار موج را نتوان تکیه گاه کرد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۰

 

مبند دل به عطای جهان، که چون شبنم

هرآنچه شب دهدت، روز باز می‌گیرد!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۱

 

تلاش تیرگی با آتش دل در نمی‌گیرد

که تیغ شعله هرگز رنگ خاکستر نمی‌گیرد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۲

 

کشتی ام بسکه کند موج صفت رم ز کنار

ترسم آخر بکنار دگرم اندازد!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۳

 

در صف حشر، چو بیند کرمت عرض گناه

طاعتم آید و خود را بمیان اندازد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۴

 

نگه را، عکس رخسار تو، شاخ ارغوان سازد

شکست رنگ من، آیینه را برگ خزان سازد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۵

 

ز نانخورش به ترش‌رویی زمانه بساز

شکر به تلخی ممنون شدن نمی‌ارزد!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۶

 

خانه تن، چو بسیل اجل از هم ریزد

خبر مرگ تو گردیست کز آن برخیزد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۷

 

ز ضعف بیغمی، نتواند آهم از جگر خیزد

مگر دردی بگیرد دست افغانم، که بر خیزد!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۸

 

از دامن خود گرد جهان زود بر افشان

ز آن پیش که از دامن او گرد تو خیزد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۹

 

نیست باکم، گر ز دشمن بر دلم خاری رسد

از مکافاتش باو ترسم که آزاری رسد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۰

 

ای پریشان خرج نقد کیسه هستی تویی

جمع کن خود را که فردا روز بازاری رسد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۱

 

کافرم، گر در دوعالم غیر او دارم کسی

در قیامت دعوی خونم به قاتل میرسد!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۲

 

شست گل دفتر خود، تا خط او خوانا شد

سرو بر راسته زد، تا قد او پیدا شد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۳

 

حرف بالای تو گفتم، سخنم گشت بلند

یا مژگان تو کردم، نفسم گیرا شد!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۴

 

زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشد

حاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۵

 

مختصر تا نبود حرف، نگردد مقبول

بر سخن طول سخن چون خط بطلان باشد

واعظ قزوینی
 
 
۱
۵۲۸
۵۲۹
۵۳۰
۵۳۱
۵۳۲
۷۷۰