واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۶
گوشه گیری پیشه کن، گر جمع میخواهی حواس
چون کمند وحدت این اوراق را شیرازه نیست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۷
محض دنیا شده، با سعی ز دنیا نگذشت!
موج هرچند شنا کرد، ز دریا نگذشت!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۸
نمیرسد؛ بکسی فیض از خود آرایان
نمیتوان ز گل آتشی گلاب گرفت
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۹
آنچنان از نگهم سر ز حیا پیش افگند
که توان از گل قالی عرق شرم گرفت!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۰
شور عشق استادگی کرد، از سرم سامان گرفت
طوق زلفش بر گلویم پا فشرد و جان گرفت!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۱
دل که از فکر فقیران خسته نبود، خسته باد
در که بر روی گدایان بسته باشد، بسته باد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۲
تا بگلشن را او با آن قد رعنا فتاد
چون الف هر سرو از دنبال آن بالا فتاد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۳
فلک هر آنچه ز دستت گرفت، بهتر داد
سحاب آب گرفت از محیط و، گوهر داد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۴
گندم ز بیقراری ما از برای نان
خندید آنقدر که شکم بر زمین نهاد!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۵
نکو، ز چشم دل، از صحبت بدان افتد
شکر ز تلخی بادام از دهان افتد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۶
کسی ز من نگرفته است خاکساری را
اگر ستاره ام از چشم آسمان افتد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۷
ندارند از ته دل، الفتی اهل جهان باهم
مگر در خواب مژگانی به مژگان آشنا گردد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۸
نفس از ذکر شهد آن لبم گر بهره ور گردد
عجب نبود که نی از ناله من نیشکر گردد!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۹
اگر بیند بخوابم، نرگسش بیخواب میگردد
اگر با زلف گویم حال دل، بیتاب میگردد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۰
نه اشکست اینکه در بزم وصال از دیده میآید
نگاهم در نظر از دیدن او، آب میگردد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۱
کدورت پاکطینت را، صفای سینه میگردد
که خاکستر چراغ خانه آیینه میگردد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۲
چون بهله بصید دلم آن مست بر آرد
نی دل، که بتاراج جهان دست بر آرد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۳
نیند از احتیاط خصم، دنیا دیدگان غافل
چنار از سالخوردیها، زره زیر قبا دارد!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۴
عالمی پر شده از پرتو خورشید رخش
شرم او باز زما چشم رمیدن دارد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۵
چو خاک تیره، مشو فرش در بیابانی
که گردباد چونی ریشه در زمین دارد!